اشـعارعـاشــورایی عاصـــــم زنجـانـی وبلاگ ادبی شاعر عاشورایی_عاصم زنجانی(طاب ثراه) ---------- یک شنبه 1 مرداد 1396برچسب:, :: 11:46 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
قـــربـان وليئـــي
ضربان ذات«عطش نامه»
گوش كــــن بانگ آســــــماني را
«در حال تكميل ميباشد» دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:, :: 10:7 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
مثنوي
خسرو اورنگ شهرستان عشق داده فرمان تا دهم اعلان عشق آنکه موجودات را باشد خدا نیست ذاتش از صفاتِ وی جدا نَحنُ أقرب گفته در قرآن عشق تا بفهماند به جان عنوان عشق یعنی ای انسان با عزّ و شرف کن توجه یک زمانی این طرف بر تو نزدیک است تار گردنت که از او باقی است جان اندر تنت لیک من نزدیکم از آن رگ به تو وآگهم از سرّهایت مو به مو بودم اندر صلب با بت یار تو هم به بطن مادرت غم خوار تو پرورش دادم ترا در روز و شب تا به دنیا آمدن کردی طلب چون به دنیا آمدی گریان و زار جانت اندر تن نمی جستی قرار عور بودی جامه کردم در برت کور بودی خویش گشتم رهبرت چون همه اعضایت از لحم و عظام ألطف از گل بود هم باریک و خام پس لهذا از دو پستانهای مام شیر صافت دادم اندر صبح و شام مهربانت کردم از لطف امّ و باب تا به هر نیک و بدت کردند تاب استخوان هایت چو شد سخت و متین دادمت دندان چو دُرهای ثمین هر طعامی را که کردی خواهشش آن زمان کردم برایت حاضرش نازها کردی کشیدم ناز تو سوزها کردی شدم دمساز تو بی زبان بودی نمودم ناطقت بر سخن گویان نمودم لاحقت عقل و فهمت دادم از لطف ازل تا کنی ادراک معلول وعلل قدّ چون سرو و رُخی چون آفتاب کردم ارزانی ترا ای ذولباب قوّه ی بازو کرامت کردمت پنجه ی شیر افکنی بخشیدمت ماسوایت هر چه هست از بیش و کم بهر تو آوردم از کتم عدم تا تو ما را باشی و ما زان تو عشق ما ورزد دل و هم جا تو این حیات بی ثباتت ای فرید بسته باشد بر همان حبل الورید گر شود حبل الوریدت منقطع زندگی باشد برایت ممتنع همچنان دوریّ تو از قُرب ما از حیات باقی ات سازد جدا بر هلاک دایمی نایل شوی ادامه دارد خوار و زار و عاجل و آجل شوی غیر ما هر آنچه بینی فانی اند جز کسانی که ز عشقم باقی اند عشق غیری را ز دل اخراج کن سوی عرش عشقِ ما معراج کن هین بیا نهِ روی خود بر کوی ما بر گشا چشم دلت بر روی ما هین بیا در بارگاه قدس ما تا شوی حیران ز جاه قدس ما کن تماشا بر جلال و شاهیم بر مقام و رتبه ی اللّهیم کن نظاره بر جمال لم یزل بین چسان جلوه کند حسن ازل وارهان خود را ز قید بندگی شاه شو در کشور پایندگی زین سرای محنت و درد و عنا وارسان خود را به دارالوصل ما از می جام وصالم مست باش تا ابد از هستی ما هست باش ما شهیم و تو چو شهباز شهان شاهبازانند همراز شهان شاهبازا مسکن تو دست ماست از ازل پای دلت پا بست ماست شاهبازا پر بزن پرواز کن خویشتن را با شهت دمساز کن چون حسین آن شاهباز عشق ما خویش را کن سر فراز عشق ما آن مه چرخ فنا فی الله ما دست شست از زندگی در راه ما عشق بازی کرده در میدان عشق تا که شد در ملک دین سلطان عشق وجه ما را دید و شد بی خود ز خود وجه خود از خون دل رنگین نمود سرخ رو شد عازم کوی وصال تا رسد بر محفل عزّ و جلال آن چنان سر مست شد از جام عشق شد قتیل تیغ خون آشام عشق در رضایم بر دم تیغ عناد از وفا حبل الوریدش را نهاد شد وجودش در رهم صد چاک چاک تشنه لب بسپرد جان در روی خاک بهر سیر عالم معنای عشق شد سرش بر نیزه در بیدای عشق چون سرش در نوک نی تدویر کرد از زبان ما به ما تکبیر کرد یعنی اعظم از همه اشیاست عشق برتر از دنیا و مافیا است عشق چونکه منزل در کنار دیر کرد هر مقام عشق ما را سیر کرد تا که او ما گشت و ما از جای او ام حسب گفتیم از لب های او قصه ی عشق حسینم را اگر سر به سر گو یم بسوزد خشک و تر کن تو او را پیروی در عشق ما تا ز عشاقان شوی در عشق ما
جمعه 24 بهمن 1393برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمد صادق امیری ملقب به ادیب الممالک فراهانی (1277 هجری قمری – قریه ی گازران توابع فراهان/ 1336 هجری قمری -تهران) آرامگاه :ری -حرم حضرت عبدالعظیم
ترکیب بند عاشورایی
باد خزان وزيد به بستان مصطفي
«در حال تكميل ميباشد» سه شنبه 21 بهمن 1393برچسب:, :: 10:17 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
ذبيــح الله صاحبـــكار متخلص به سهي (1313- دولت آباد تربت حيدريه/1381هجري شمسي-مشهد) آرامگاه:مقبرة الشعراء-توس
«در حال تكميل ميباشد» دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:, :: 19:27 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
عبدالرزاق بن علی لاهیجی (مشهور به فیاض لاهیجی) (قرن یازدهم) آرامگاه :قم
ترکیب بند عاشورایی (چهارده بند) بند یکم
عالم تمام نوحه کنان از برای کیست
«در حال تكميل ميباشد» شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
سيد كريم اميري فيروز كوهي متخلص به امير (1289-فرح آباد «ساري»/ 1363هجري شمسي-تهران) آرمگاه:امامزاده طاهر در صحن حضرت عبدالعظيم
تركيب بند عاشورايي (پنج بند)
بند یکم
جانها فدای آنکه به جان شد فدای غیر
بند دوم
ای دل به مهر داده به حق ،دل سرای تو وی جان به عدل کرده فدا، جان فدای تو ای گشته ی فضیلت، جان کشته ی غمت وی مرده ی مــروّت، میـــرم بپای تو محبوب ما، گزیده ی حق، صفوه ی نبی است مفتون تو، فــــدایی تو، مبتلای تو از بسکه در غم دل مظلوم سوختی یک دل ندیده ام که نسوزد برای تو . . . هرگز فنا نیافت بقای تو، زانکه یافت آزادگی بقـــای دگر از فنــای تو شایان اقتفای جهانی به همتند یاران پاکباز تو در اقتفای تو غم نیست گر به چشم شقاوت نمای خصم کوتاه بود عمر سعادت فزای تو «چون صبح، زندگانی روشندلان دمیست اما دمـی که باعث احیــــای عالمیست»1
1- صائب تبریزی
«در حال تكميل است»
************************************* شنبه 18 بهمن 1393برچسب:, :: 9:19 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمد كاظم صبـوري «ملك الشعرا» متخلص به صبوري (1270هجري قمري-مشهد/ 1322هجري قمري -مشهد)
تركيب بند عاشورايي
«در حال تكميل ميباشد» ********************* جمعه 17 بهمن 1393برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
باباخان ملقب به فتحعلی شاه قاجار متخلص به خاقان (1151-دامغان / 1213 هجری شمسی -اصفهان ) آرامگاه: قم
ترکیب بند عاشورایی
محرم آمد و آغاز ماه ماتم شد
«درحال تكميل ميباشد» پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, :: 22:47 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمــد علی حــزین لاهیجــی (1103- اصفهان/1180 هجری قمری -بندربنارس) آرامگاه - بندر بنارس هند
ترکیب بند عاشورایی (هفت بند)
بند یکم
طوفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بند دوم
بند سوم
بند چهارم
بند پنجم
بند ششم
بند هفتم
خون از زبان خامه حزین اینقدر مریز .
آرامگاه حزین لاهیجی - بندر بنارس هند
پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, :: 10:43 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
فتح اله وفايي شوشتري ( 1208-شوشتر/ 1304هجري قمري- نجف اشرف) آرامگاه نجف اشرف
ترکیب بند عاشورایی (بیست و دو بند)
بند یکم
در کربلا چو محشر کبری شد آشکار
هر دُرّ اشک کز غمِ آن تاجدار نیست
«در حال تكميل ميباشد»
******************************
پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, :: 10:11 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمد داوري شيرازي فرزندچهارم وصال (1338- 1383 هجري قمري) آرامگاه شيراز شاهچراغ
تركيب بند عاشورايي (پانزده بند)
«درحال تكميل ميباشد» پنج شنبه 16 بهمن 1393برچسب:, :: 9:45 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
احمــد صفايي جنــــــدقي ( 1236هجري قمري-1314هجري قمري)
تركيب بند عاشورايي
دو شنبه 15 دی 1393برچسب:, :: 22:11 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
ابوالحسن توحیدی امین متخلص به طوطی (1281 هجری شمسی-همدان/ 1366هجری شمسی-ری) آرامگاه:شهر ری
ترکیب بند عاشورایی (دوازده بند)
بند یکم
در هر صحیفه نام محرم نوشته اند
«در حال تكميل ميباشد»
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
علیــرضا قــــــــزوه
ترکیب بند عاشورایی (چهارده بند)
بند یکم
می آیم از رهی که خطرها در او گم است از هفت منزلی که سفرها در او گم است از لا بلای آتش و خون جمع کرده ام اوراق مقتلی که خبرها در او گم است دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست داغی چشیده ام که جگرها در او گم است با تشنگان چشمه احلی من العسل نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است این سرخی غروب که همرنگ آتش است توفان کربلاست که سرها در او گم است یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید اشک است جوهری که گهرها در او گم است هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند این است آن شبی که سحرها در او گم است باران نیزه بود و سر شهسوارها جز تشنگی نکــرد عـلاج خمارها
بند دوم
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر وز پی شبی ز روز قیامت درازتر بر نیزه ها تلاوت خورشید، دیدنی ست قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟ قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان من بی نیازم از همه، تو بی نیازتر قنداق اصغر است مرا تیر آخرین در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر با کاروان نیزه شـبی را ســــــحر کنید باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
بند سوم
فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات چشم فرات در ره او اشک بود و اشک زان گونه اشکها که مرا هست با فرات حالی به داغ تازه خود گریه می کنی تا می رسی به مرقد عباس، یا فرات از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات از طفل آب، خجلت بسیار می کشم آن یوسفم که ناز خــریدار می کشم
بند چهارم
بعد از شما به سایه ما تیر می زدند زخم زبان به بغض گلوگیر می زدند پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت آنان که خیمه گاه مرا تیر می زدند این مردمان غریبه نبودند، ای پدر دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار آتش به جان کودک بی شیر می زدند ماندند در بطالت اعمال حجشان محرم نگشته تیغ به تقصیر می زدند در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان بر عشق، چار مرتبه تکبیر می زدند هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می زدند از حلق های تشنه، صــدای اذان رسید در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید
بند پنجم
کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند از من به کاتبان کتاب خدا بگو تا مشق گریه را به نی خیزران کنند بگذار بی شمار بمیرم به پای یار در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند پیداست منظری که در آن روز انتقام سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند یارب، سپاه نیزه همه دستشان تهی ست بی توشه اند و همرهی کاروان کنند با مهر من، غریب نمانند روز مرگ آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند با پای سر، تمامی شب راه آمدم تنهایی ام نبــــود که با ماه آمدم
بند ششم
ای زلف خون فشان توام لیله البرات وقت نماز شب شده، حی علی الصلات از منظر بلند، ببین صف کشیده اند پشت سرت تمامی ذرات کائنات خود، جاری وضوست ولی در نماز عشق از مشک های تشنه وضو می کند، فرات طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟ خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات! بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست تا آب نوشد از لبت، ای چشمه ی حیات ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات عشقت نشاند، باز به دریای خـــون، مرا وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا
بند هفتم
از دست رفته دین شما، دین بیاورید! خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید! دست خداست، اینکه شکستید بیعتش دستی خدای گونه تر از این بیاورید! وقت غروب آمده، سرهای تشنه را از نیزه های بر شده، پایین بیاورید! امشب برای خاطر طفل سه ساله ام یک سینه ریز، خوشه پروین بیاورید! گودال، تیغ کند، سنانهای بی شمار یک ریگزار، سفره چرمین بیاورید! سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست! فالی زنید و سوره یاسین بیاورید! خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند! دست بریـــده، جانب ام البنین برند!
بند هشتم
خون می رود هنوز ز چشم تر شما خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما آن زخمهای شعله فشان، هفت اخترند یا زخمهای نعش علی اکبر شما؟ آن کهکشان شعله ور راه شیری است یا روشنان خون علی اصغر شما؟ دیوان کوفه از پی تاراج آمدند گم شد نگین آبی انگشتر شما از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا گل داد (نور) و (واقعه) در حنجر شما با زخم خویش بوسه به محراب می زدید زان پیشتر که نیزه شود منبر شما گاهی به غمزه یاد ز اصحاب می کنی بر نیزه شرح ســـوره احزاب می کنی
بند نهم
در مشک تشنه، جرعه آبی هنوز هست اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟ برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست» تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزه لب تشنگان شکست! شد شعله های العطش تشنگان، بلند باران تیر آمد و بر چشمها نشست تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست سر شد (بلی)ی تشنه لبان می الست ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست باران می گرفت و ســبوها که پر شدند در موج تشنگی چه صدفها که دُر شدند
بند دهم
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟ دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ آوازه شفاعت ما، رستخیز شد در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟ کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ ما کشته توایم، به خنجر چه حاجت است؟ بی سر دوباره می گذریم از پل صراط تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟ بسیار آمدند و فراوان نیامدند من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ بنشین به پای منبر من، نوحه خوان بخوان! تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟ در خلوت نماز چو تحت الحَنَک کنم راز غدیر گویم و شــرح فــدک کنم
بند یازدهم
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست وز حلق تشنه، سوره قرآن برآمده ست موج تنور پیرزنی نیست این خروش طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست این کاروان تشنه، ز هرجا گذشته است صد جویبار، چشمه حیوان بر آمده ست باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس کآیات نور، از لب و دندان برآمده ست انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست راه حجاز می گذرد از دل عراق از دشت نیزه، خار مغیلان برآمده ست چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم جـان را کنـــار شـــام غریبـــان گذاشتیم
بند دوازدهم
گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود سرها رسید از پی هم مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود! مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما تنها همین، چقدر پیامش غریب بود مولا نوشته بود: بیا دیر می شود آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود مکتوب می رسید فراوان ولی دریغ خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود یک دشت، سیب سرخ به چیدن رسیده بود باغ شــــهادتش به رســـیدن رســــیده بود
بند سیزدهم
تو پیش روی و پشت سرت آفتاب و ماه آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه امشب شبی ست از همه شبها سیاه تر تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه! امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام از تار وای وایم و از پود آه آه بگذار شام جامه شادی به تن کند شب با غم تو کرده به تن، جامه سیاه! بگـذار آبی از عطشت نوشد آفتاب پیــــراهن غـریب تو را پوشد آفتاب
بند چهاردهم
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام قربان آن می یی که دهندش علی الدوام قربان آن پری که رساند تو را به عرش قربان آن سری که سجودش شود قیام هنگامه برون شدن از خویش، چون حسین (ع) راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام این خطی از حکایت مستان کربلاست: ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام با کاروان نیــــزه به دنبال، می روم در منزل نخست تو از حال می روم
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 22:32 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
عباس کی منش (مشفق کاشانی) (1304-كاشان/1393 هجري شمسي-تهران) آرامگاه_ تهران بهشت زهرا
تضمین ترکیب بند عاشورایی محتشم (دوازده بند)
بند یکم
از موج فتنه چشم جهان غیرت یم است
«درحال تكميل است» *******************************
یک شنبه 14 دی 1393برچسب:, :: 21:49 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
سید علی موسوی گرمارودی
ترکیب بند عاشورایی (پانزده بند)
بند یکم
میگریم از غمی که فزون تر ز عالَم است گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است پندارم آنکه پشت فلک نیز خم شود زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است یک نیزه از فرات حقیقت، فراتر است آن سر که در تلاوتِ آیاتِ محکم است ما مردگانِ زنده کجا، کربلا کجا! بی تشنگی چه سود گر آبی فراهم است جز اشک، زنگِ غفلتم از دل، که میبرد؟ اکنون که رنگِ حیرتِ آیینه، دَرهم است امّا دلی که خیمه به دشتِ وفا زند آیینه ی تمام نمای محرّم است وین شوق روشنم به رهایی که در دل است آغاز آفتاب و سرانجامِ شبنم است آه ای فرات! کاش تو هم میگریستی آسـوده، بیخروش، روان بهرِ کیستی
«درحال تكميل ميباشد»
جمعه 12 دی 1393برچسب:, :: 19:32 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
میرزا محمود فدایی مازندرانی (قرن سیزدهم)
ترکیب بند عاشورایی (بیش ا ز چهار هزار و دویست بیت)
پرسیدم از هلال که قّّّدت چرا خم است ؟ گفتا خمیدن قدم از بار ماتم است گفتم به چرخ بهر چه پوشیده ای کبود؟ آهی کشید و گفت که ماه محرم است این ماتم شهی است که شرح مصیبتش نی در توان کلک و نه در قوه ی فم است دل ها برای اوست که اندر تپیدن است دریا ز شور اوست که اندر تلاطم است
«درحال تكميل است» ********************* جمعه 12 دی 1393برچسب:, :: 18:58 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
آقا محمد عاشق اصفهانی (1111 هجری قمری-1181هجری قمری)
ترکیب بند عاشورایی
امروز روز تعزیه آل مصطفی است امروز روز ماتم سلطان کربلاست از غصه لب ببندم و گریم درین عزا خود طاقت شنیدن این ماجرا کراست جن و ملک به نوحه درآمد عزای کیست این شور در زمین و فلک از برای کیست صد قرن بگذرد اگر از دور آسمان از جبهه جهان نرود گرد این ملال یک عمر چیست کر بودم صد چو عمر نوح کم باشد از برای چنین ماتمی وصال بیش از هزار سال شد اکنون که ماتم است از بهر او هنوز چنین ماتمی کم است
«در حال تكميل ميباشد» جمعه 12 دی 1393برچسب:, :: 18:40 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمدعلی سروش اصفهانی متخلص به سروش (1228 هجری قمری- سده ي اصفهان- 1285 هجری قمری- تهران) آرامگاه - قم
تركيب بند عاشورايي (شصت بند)
بند یکم
ای دیده خون ببار که ماه محرم است نزد خدا دیده ی گریان مکرم است فرموده شاه دین که منم کشته ی سرشک بر زخمهای شاه سرشک تو مرحم است ای دیده ی پر آب و نفسهای آتشین گر لاف مهر شاه زنی نا مسلم است بر یاد نور چشم پیمبر زآب چشم بالله اگر جهان همه دریا کنی کم است بشناس در مصبیت سلطان کربلا قدر سرشک خویش که اکسیر اعظم است بی شرم دیده یی که نگردد درین عزا خالی جهان از آنکه دلش خالی از غم است جایی که سرو قامت اکبر فتد ز پای شرمنده باد سرو که سر سبز و خرم است بر صورت هلال درین ماه پر ملال کاهیده جسم حیدر و پشت نبی خم است موسی شکسته خاطر و عیسی فسرده دم یوسف ز تخت سیر و سلیمان ز خاتم است آمیخته به اشک خلیل و سرشک خضر امروز آب چشمه ی حیوان و زمزم است پیش از شهادت شه لب تشنگان رسل بگریستند بر وی و مظلومیش به کـــل
بند دوم
نشنیده یی مگر تو که یک روز بامداد اندر هوا بساط سلیمان کشید باد بنشسته بر بساط سلیمان که ناگهان او را گذر به بادیه کربلا فتاد
«در حال تكميل ميباشد» *************************************** جمعه 12 دی 1393برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
میرزا احمد شیرازی متخلص به وقار (فرزند نخستین وصال شیرازی) (1232 هجري قمري-1289 هجری قمری)
ترکیب بند عاشورایی
یا رب چه روی داد که شهری پر از عزاست یا خود که شد ز دست که این تعزیت بپاست بر هر که بنگرم ز مصیبت فسرده دل بر هر که بگذرم، ز عزا نیلگون قباست مردم فغان و نوحه برای خدا کنند یا رب که در گذشته که صاحب عزا خداست گر در فلک غمیست چرا خاک پرخروش ور در زمین عزاست چرا چرخ پرصداست هم آسمان شناسدش از رتبه هم زمین تا کیست اینکه با همه یار است و آشناست وانکس که هست با همه کس آشنا و دوست سلطان اولیـــــــــا و شـهنشاه کربلاست مطلــوب آفـــرینش و محبــــوب عالمین سبط رسول و مخزن اسرار حق حسین
«در حال تكميل ميباشد» سه شنبه 9 دی 1393برچسب:, :: 21:35 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
سلیمان صباحی بیدگلی، متخلص به صباحی ( قرن دوازدهم) آرامگاه:اصفهان - بیدگل
ترکیب بند عاشورایی (چهارده بند)
بند یکم
افتاد شامگه به کنار افق نگون خور، چون سر بریده ازین تشت واژگون افکند چرخ، مغفر زرین و از شفق در خون کشید دامن خفتان نیلگون اجزای روزگار ز بس دید ،انقلاب گردید چرخ، بی حرکت، خاک، بی سکون کند امهات اربعه ز آبای سبعه دل گفتی خلل فتاد به ترکیب کاف و نون آماده قیامت موعود، هر کسی کایزد وفا به وعده مگر می کند کنون! گفتم محرم است و نمود از شفق هلال چون ناخنی که غمزده آلایدش به خون یا گوشواره ای که سپهرش ز گوش عرش هر ساله در عزای شه دین کند برون یا ساغری است پیش لب آورده آفتاب بر یاد شاه تشنه لبان کرده سرنگون جان امیــــــــر بدر و روان شـه حنین سالار سروران سر ازتن جدا، حسین
بند دوم
افتاد رایت صف پیکار کربلا لب تشنه صید وادی خونخوار کربلا آن روز، روز آل نبی تیره شد که تافت چون مهر، از سنان سر سردار کربلا پژمرده غنچه لب گلگونش از عطش وز خونش آب خورده خس و خار کربلا لخت جگر، نواله طفلان بی پدر وز آب دیده شربت بیمار کربلا ماتم فکند رحل اقامت ، دمی که خاست بانگ رحیل قافله سالار کربلا شد کار این جهان ز وی آشفته تا دگر در کار آن جهان چه کند کار کربلا گویم چه گذشت سرگذشت شهیدان که دست چرخ از خون نوشته بر در و دیوار کربلا افسانه ای که کس نتواند شنیدنش یا رب بر اهل بیت چه آمد ز دیدنش؟
بند سوم
چون شد بساط آل نبی از زمانه طی آمد بهار گلشن دین را زمان دی یثرب به باد رفت، به تعمیر خاک شام بطحا خراب شد ، به تمنای ملک ری سر گشته بانوان حرم گرد شاه دین چون دختران نعش به پیرامن جدی نه مانده غیر او، کسی از یاوران قوم نه زنده غیر او کسی از همرهان حی آمد به سوی مقتل و بر هر که می گذشت می شست ز آب دیده غبار از عذار وی بنهاد رو، به روی برادر، که یا اخا در بر کشید تنگ پسر را که یا بنی! غمگین مباش، آمدمت اینک از قفا دل، شاد دار، می رسمت این زمان ز پی آمد به سوی معـــــــرکه آنگه زبان گشاد گفت این حدیث و خون دل از آسمان گشاد:
بند چهارم
منسوخ شد مگر به جهان ملت نبی؟ یا در جهان نماند کس ازامت نبی؟ ما را کشند و یاد کنند از نبی، مگر از امت نبی نبود عترت نبی؟ حق نبی چگونه فراموش شد چنین؟ نگذشته است آن قدر از رحلت نبی اینک به خون آل نبی رنگ کرده اند دستی که بود در گرو بیعت نبی یارب تو آگهی که رعایت کسی نکرد در حق اهل بیت نبی، حرمت نبی این ظلم را جواب چه گویند روز حشر؟ بر کوفیان تمام بود حجت نبی ما را چو نیست دست مکافات، داد ما گیرد ز خصم،حکم حق و غیرت نبی بس گفت این حــدیث و جوابش کسی نداد لب تشنه غرق خون شد و آبش کسی نداد
بند پنجم
چون تشنگی عنان ز کف شاه دین گرفت از پشت زین قرار به روی زمین گرفت پس بیحیایی آه – که دستش بریده باد- از دست داد دین و سر ازشاه دین گرفت داغ شهادت علی ایام تازه کرد از نو جهان عزای رسول امین گرفت بر تشت، مجتبی جگر پاره پاره ریخت پهلوی حمزه چاک ز مضراب کین گرفت هم پای پیل ، خاک حرم را به باد داد هم اهرمن ز دست سلیمان نگین گرفت از خاک ، خون ناحق یحیی گرفت جوش عیسی ز دار، راه سپهر برین گرفت گشتند انبیا همه گریان و بوالبشر بر چشم تر، ز شرم نبی آستین گرفت کردند پس به نیزه سری را که آفتاب از شــــــرم او نهفت رخ زرد در نقاب
بند ششم
شد بر سر سنان چون سر شاه تاجدار افکند آسمان به زمین تاج زرنگار افلاک را ز سیلی غم، شد کبود روی آفاق را ز اشک شفق، سرخ شد کنار از خیمه ها ز آتش بیداد خصم رفت چون از درون خیمگیان بر فلک شرار عریان تن حسین و به تاراج داد چرخ پیراهنی که فاطمه اش رِشت، پود و تار نگرفت غیر بند گران دست او کسی آن ناتوان کز آل عبا ماند یادگار رُخها به خون خضاب، عروسان اهل بیت گشتند بی جهاز ، به جمّازه ها سوار آن یک شکسته خار اسیریش ، در جگر وین یک نشسته گرد یتیمیش بر عذار کردند رو به کوفه پس آنگه ز خیمه گاه وین خیمه کبود ، شــد از آهشان سیاه
بند هفتم
چون راهشان به معرکه کربلا فتاد گردون به فکر سوزش روز جزا فتاد اجزای چرخ منتظم از یکدگر گسیخت اعضای خاک متصل از هم جدا فتاد تابان به نیزه رفت سر سروران ز پیش جمازه های پردگیان از قفا فتاد از تندباد حادثه دیدند هر طرف سروی به سر درآمد و نخلی ز پا فتاد مانده به هرطرف نگران چشم حسرتی در جستجوی کشته خود تا کجا فتاد ناگه نگاه پردگی حجله بتول بر پاره تن علی مرتضی فتاد بیخود ، کشید ناله هذا اخی چنان کز ناله اش بر گنبد گردون صدا فتاد پس کرد رو به یثرب و از دل کشید آه نالان به گـریه گفــت ببین یا محمداه:
بند هشتم
این رفته سر به نیزه اعدا، حسین توست وین مانده بر زمین تن تنها، حسین توست آین آهوی حرم که تن پاره پاره اش در خون کشیده دامن صحرا، حسین توست این پرگشاده مرغ همایون به سوی خلد کش پر زتیر، رسته بر اعضا ، حسین توست این سربریده از ستم زال روزگار کز یاد برده ماتم یحیی، حسین توست این مهر منکسف که غبار مصیبتش تاریک کرده چشم مسیحا، حسین توست این ماه منخسف که برو، ز اشک اهل بیت گویی گسسته عقد ثریا، حسین توست این لاله گون عمامه که در خلد بهر او معجر کبود ساخته زهرا، حسین توست اندک چو کرد دل تهی از شکوه با رسول گیسو گشود و دید ســـــوی مرقد بتول:
بند نهم
کای بانوی بهشت، بیا حال ما ببین ما را به صد هزار بلا مبتلا ببین در انتظار وعده محشر چه مانده ای؟ بگذر به ما و شور قیامت به پا ببین بنگر به حال زار جوانان هاشمی مردانشان شهید و زنان در عزا ببین آن گلبنی که از دم روح الامین شکفت خشک از سموم بادیه ی کربلا ببین آن سینه ای که مخزن علم رسول بود از شست کین نشانه تیر جفا ببین آن گردنی که داشت حمایل ز دست تو چون بسملش بریده ی تیغ جفا ببین با این جفا نیند پشیمان ، وفا نگر با این خطا زنند دم از دین، حیا ببین لختی چو داد شرح غم دل به مادرش آورد رو بـــه پیکـــــر پــاک بـــرادرش :
بنددهم
کای جان پاک ، بی تو مرا جان به تن دریغ از تیغ ظلم، کشته تو و زنده من دریغ عریان چراست این تن بی سر، مگر بُوَد بر کشتگان آل پیمبر کفن دریغ؟ شیر خدا به خواب خوش و کرده گرگ چرخ رنگین به خون یوسف من پیرهن دریغ خشک از سموم حادثه گلزار اهل بیت خرم ز سبزه دامن ربع و دمن دریغ آل نبی غریب و به دست ستم اسیر آل زیاد کامروا در وطن دریغ کرد آفتاب یثرب و بطحا غروب و تافت شعری ز شام باز و سهیل از یمن دریغ غلطان ز تیغ ظلم، سلیمان به خاک و خون وز خون او حنا به کف اهرمن دریغ گفتـم ز صد یکی به تو حالِ دلِ خراب تا حشر مانَد بر دل من حسرت جواب
بند یازدهم
چون بی کسان آل نبی دربدر شدند در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند سرهای سروران همه بر نیزه و سنان در پیش روی اهل حرم جلوه گر شدند از ناله های پردگیان ، ساکنان شهر جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند بی شرم امتی که نترسیده از خدا بر عترت پیمبر خود پرده در شدند ز اندیشه نظاره ی بیگانه، پرده پوش از پاره معجری به سر یکدگر شدند دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت هر دم نمک فشان به جفای دگر شدند خود بانی مخالفت و آل مصطفی در پیش تیر طعنه ی ایشان سپر شدند چندی به کوفه داشت فلک ،تلخکامشان آنگه ز کوفه برد به خــواری به شامشان
بنددوازدهم
شد تازه چون مصیبتشان از ورود شام از شهر شام خاست عیان رستخیز عام ناکرده فرق آل نبی را ز مشرکان افتاده اهل شهر در اندیشه های خام داد این نشان به پردگیی، کاین مرا کنیز کرد آن طمع به تاجوری، کاین مرا غلام گفت این به طعنه کاین اسرا را وطن چه شهر؟ گفت آن به خنده سید این قوم را چه نام؟ دادند بر یزید چو عرض سر سران پرسید ازین میانه حسین علی کدام؟ بردند پیش او سر سالار دهر را می زد به چوب بر لبش و می کشید جام گفتا یکی ز محفلیان شرمی ای یزید می زد همیشه بوسه برین لب، شه انام کفری چنین و لاف مسلمانی ای یزید؟!! ننگش ز تو یهـودی و نصرانی ای یزید
بند سیزدهم
ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود دامان رحمت از کف مردم رها شود ترسم که در شفاعت امت به روز حشر خاموش ازین گناه، لب انبیا شود ترسم کزین جفا نتواند جفاکشی در معرض شکایت اهل جفا شود آه از دمی که سرور لب تشنگان حسین سرگرم شکوه با سر از تن جدا شود فریاد ازان زمان که ز بیداد کوفیان هنگام دادخواهی خیرالنسا شود باشد که را ز داور محشر امید عفو چون دادخواه، شافع روز جزا شود مشکل که تر شود لبی از بحر مغفرت گرنه شفیع، تشنه لب کربلا شود کی باشد اینکه گرم شود گیر و دار حشر؟ تا داد اهــــل بیت دهـــــد کـــردگار حشر
بند چهاردهم
یارب بنای عالم ازین پس خراب باد افلاک را درنگ و زمین را شتاب باد تا روز دادخواهی آل نبی شود از پیش چشم، مرتفع این نه حجاب باد آلوده شد جهان همه از لوث این گناه دامان خاک، شسته ز طوفان آب باد برکام اهل بیت نگشتند یک زمان در مهد چرخ، چشم کواکب به خواب باد لب تشنه شد شهید، جگر گوشه ی رسول هرجا که چشمه ایست ، به عالم سراب باد از نوک نیزه تافت سر آفتاب دین در پرده ی کسوف، نهان آفتاب باد آنکو دلش به حسرت آل نبی نسوخت مرغ دلش بر آتش حسرت کباب باد در موقف حساب، صباحی چو پا نهاد جایش به سایه ی عَلَم بوتراب باد کامیدوار نیست به نیروی طاعتی دارد ز اهل بیت، امیـــد شفاعتی شنبه 6 دی 1393برچسب:, :: 23:25 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمد شفیع شیرازی متخلص به وصال (1197 هجری قمری- شیراز / 1262 هجری قمری- شیراز) آرامگاه : شیراز -شاهچراغ
ترکیب بند عاشورایی
بند یکم
شاهنشهی که کشور دل تختگاه اوست محنت، سپاه دار و مصیبت، سپاه اوست آن شاهِ بی رعیت و سردارِ بی سپاه کاسلام در حمایت و دین در پناهِ اوست آن سید حجاز، که در کیش اهل راز کفر است سجده ای که نه بر خاک راه اوست آن بیکسی که با همه آهن دلی، سنان بر زخم دل ز طعن سنان، عذرخواه اوست هر زخم دل، دهانی و پیکان زبان آن و آن جمله یکزبان به شهادت گواه اوست گویی: که سقف چرخ چرا شد سیاه رنگ؟ از دور آتشی است که در خیمه گاه اوست گفتی گناه او چه؟ که شمرش گلو برید انصاف و رحم وجود و مروت گناه اوست جز این که شد زیارت او زندگی فزا دیگر چه چاره بهر غم عمرکاه اوست؟ بر کربلای او نرسد فخر، کعبه را کان یوسف عزیز امامت، به چاه اوست سـبط نبی، فــروغ ده جرم نیــرین رخشنده آفتاب ســپهر وفا حسین
«درحال تكميل ميباشد»
جمعه 5 دی 1393برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
کمال الدین محمّد وحشی بافقی (911 هجری شمسی-بافق/ 961 هجری شمسی- یزد) آرامگاه - یزد
ترکیب بند عاشورایی (پنج بند)
بند یکم
روزیست اینکه حادثه کوس بلازدهست کوس بلا به معرکه ی کربلا زدهست روزیست اینکه دست ستم ، تیشه جفا بر پای گلبن چمن مصطفا زدهست روزیست اینکه بسته تتق آه اهل بیت چتر سیاه بر سر آل عبا زدهست روزیست اینکه خشک شد از تاب تشنگی آن چشمهای که خنده بر آب بقا زدهست روزیست اینکه کشته ی بیداد کربلا زانوی داد در حرم کبریا زدهست امروز آن عزاست که چرخ کبود پوش بر نیل جامه خاصه پی این عزا زدهست امروز ماتمیست که زهرا گشاده موی بر سر زده ز حسرت و واحسرتا زدهست یعنی محــرم آمد و روز ندامت است روز ندامت چه ، که روز قیامت است
بند دوم
روح القدس که پیش لسان فرشتههاست از پیروان مرثیه خوانان کربلاست این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان آری در آن جهان دگر نیز این عزاست کرده سیاه حله نور این عزای کیست خیرالنساء که مردمک چشم مصطفاست بنگر به نور چشم پیمبر چه میکنند این چشم کوفیان چه بلا چشم بیحیاست یاقوت تشنگی شکند از چه گشت خشک آن لب که یک ترشح از او چشمه ی بقاست بلبـــــــل اگر ز واقعـــه کربلا نگفت گل را چه واقعست که پیراهنش قباست از پا فتاده است درخت سعادتی کزبوستان دهر چو او گلبنی نخاست شاخ گلی شکست ز بستان مصطفی کز رنگ و بو فتاد گلســــتان مصطفی
بند سوم
ای کوفیان چه شد سخن بیعت حسین و آن نامهها و آرزوی خدمت حسین ای قوم بیحیا چه شد آن شوق و اشتیاق آن جد و جهد درطلب حضرت حسین از نامههای شوم شما مسلم عقیل با خویش کرد خوش الم فرقت حسین با خود هزار گونه مشقت قرار داد اول یکی جدا شدن از صحبت حسین او را به دست اهل مشقت گذاشتید کو حرمت پیمبر و کو حرمت حسین ای وای بر شما و به محرومی شما افتد چو کار با نظر رحمت حسین دیوان حشر چون شود و آورد بتول پر خون به پای عرش خدا، کسوت حسین حالــی شود که پرده ز قهر خدا فتــــد و ز بیــــــم لــرزه بــر بدن انبیــا فتــــد
بند چهارم
یا حضرت رسول حسین تو مضطر است وی یک تن است و روی زمین پر ز لشکر است یا حضرت رسول ببین بر حسین خویش کز هر طرف که مینگرد تیغ و خنجر است یا حضرت رســـــول ، میان مخالفـــــان بر خاک و خون فتاده ز پشت تکاور است یا مرتضی ، حسین تو از ضرب دشمنان بنگر که چون حسین تو بییار و یاور است هیهات تو کجایی و کو ذوالفقار تو امروز دست و ضربت تو سخت درخور است یا حضرت حسن ز جفای ستمگران جان بر لب برادر با جان برابر است ای فاطمه یتیم تو خفتهست و بر سرش نی مادر است و نی پدر و نی برادر است زین العباد ماند و کسش همنفس نماند در خیمه غیر پردگیان هیـــچ کس نماند
بند پنچم
یاری نماند و کار ازین و از آن گذشت آه مخدرات حـــرم ز آسمان گذشت وا حسرتای تعزیه داران اهــــل بیت نی از مکان گذشت که از لامکان گذشت دست ستم قوی شد و بازوی کین گشاد تیغ آنچنان براند که از استخوان گذشت یا شاه انس و جان تویی آن کز برای تو از صد هزار جان و جهان میتوان گذشت ای من شهید رشک کسی کز وفای تو بنهاد پای بر سر جان وز جهان گذشت جان ها فدای حر شهید و عقیدهاش کازاده وار از سر جان در جهان گذشت آنرا که رفت و سر به ره به ذوالجناح باخت این پای مزد بس که به سوی جنان گذشت وحشی کسی چه دغدغه دارد ز حشر و نشر کش روز نشـــر با شــهــــدا مــی کننــد حشر
******************* سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, :: 23:27 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
جلال الدین همایی متخلص به سنا (1278 هجری شمسی - اصفهان/ 1359هجری شمسی- تهران) آرامگاه:اصفهان- تخت فولاد
ترکیب بند عاشورایی (هشت بند)
بند یکم
باز این چه نغمه است که دستان سرای عشق آهنگ ساز کرده به شور و نوای عشق آن کاروان کجاست که بانگ دَرایِ او افکنده است غلغله در نی نوای عشق شور حسینی است مگر کز ره حجاز ساز عراق کرده به برگ و نوای عشق مانا عزیز فاطمه فرزند مصطفی است کوچ از مدینه کرده سوی کربلای عشق سوداگر خداست که نقد روان به کف بگرفته در معامله ی خونبهای عشق از سر براه دوست دویده است یار صدق در نی نوای وصل دمیده است نای عشق با بانگ هو هوالحق و آواز دوست دوست خوانده به گوش عالمیان ماجرای عشق از جان و دل نهاده قـــدم در ره بلا یعنی منم شــــــــهید بیابان کربلا
بند دوم
از آسمان هلال محرم چو شد برون رفت از دل زمین و زمان طاقت و سکون ماه نو آمد از شفق سرخ آشکار چون خنجر برهنه که افتد به طشت خون با پیکر خمیده عیان گشت در سپهر شکل هلال چون رقم حرف حا و نون بر لوح چرخ با قلم نور این دوحرف ما را به نام پاک حسین است رهنمون یعنی که تا قیامت از آن ماجرا که رفت رمزی بود نوشته بر این چرخ نیلگون در کربلا چو شد عَلَم شاه دین بلند گردیده رایت ستم و کفر سر نگون فریاد از آن ستم که به آل عبا رسید از شامیان نا کس و از کوفیان دون ای کوفیان چه فتنه ز نو کرده اید ساز با آل مصطفی چه جفـــا کرده اید باز
بند سوم
آهنگ کوفه کرد ز یثرب امام دین نور خدا و شمع هدی ماه راستین تا دستگاه کفر و ستم سرنگون کند دست خدا درآمد گویی از آستین
«در حال تكميل ميباشد» ************************ سه شنبه 2 دی 1393برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمّــد امیـــــدی متخلص به عاصـــم (1269 هجری شمسی-زنجان/ 1349 هجری شمسی- زنجان) آرامگاه: زنجان گلزار شهدای پایین
ترکیب بند عاشورایی (یکصد بنــدِ پانزده بیتی)
بند یکم
حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکارزد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زارنـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفتزد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دلفـکاربرقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زددر شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدارسکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کردبـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــارسـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـقبگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزارمهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـردفیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکارمعشــوقه ها اسـت بی عـدد اندر دیار عشـقزین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار
معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـقعاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار
منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق راحیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگارســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازلمســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگارتـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــطوانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت باردر راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـتشــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـارخــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـانبسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــارتا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اشاز دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدارآن نـالـه هــا که از حــرم شــه بلنـــد بـوداز صـوت بلبــــلان به بـرش دل پسـند بـودبند دومچـون بسته شـد فـرات به روی شـهِ حجازاز هــر طـرف ز کینــه درِ فتنــه گشـت بازچـوب جفــا به کوس سـتم زد گـروه کیـنآمــد لـوای عســکر شــیطان در اهتـــزازلشــکر به جنبش آمـد و غوغای عام شـــدجمعی به جـزر و مــدّ و گروهی به ترک و تاز
چـون نقطــه مـاند در وســط آزاد نشــأتینپـرگـارســان به دوره اش آن بنـــدگـان آزاعـلان جنـگ داد عمـر سعــد بــی تمیــزبـر ذات اقـدسی که ز جنـگ اسـت بی نیـازاز هـای و هـوی لشـکر و آواز کـوس نـایافتـــاد آل حـق همــه در خـوف جـانگـدازمهلت گرفت شـه ز ابالیـس خــود پـرسـتتا خـود کنــد عبـادت معبـــود کـار ســـازاز یک طـرف جنــود خدا هم کشـیده صففـردوســیان ز دوزخیــــان یـافـت امـتیازیک فرقـه در تـدارک قتـل خـدای خـویشیک فرقـه بـا خــدای جهـان بـود گـرمِ رازیک فرقه بـود مست شراب و غــرور و کبـریک فرقه سـر به سـجده و مشـغول بر نمازیک فرقه با سـرور و فرح ،گرم عیش و نوشیک فرقـه از تهـاجم غم ها به سـوز و سـازقومـی ز بُرد و باخت حـریفــان فکنـده سرقومـی ز شــوق بـاختـنِ خویش سـر فـرازقومی به رقص و خنده و قومی زعشق دوستمی ریختند اشــک در آن شـب ز چشـم ناز
قومـی به فکـر غارت و قـومی ز جان و دلآمــاده بــر وصــــال رخ یــارِ دلـنـــوازپس شـاه خواست تجـربه از قـوم خود کنـدکشــف ســرائـر از فــــرق نیــک و بـد کنـدبند سومفـرمـود کی کســان من انـدر دیـار عشـقخونبــار هسـت گردش لیــل و نهار عشـقاینک رســیده لیــله ی تفــریق جمــع ماتاریک هسـت بهــــر شــما روزگار عشـقگـردیـده هــر که همـره مـا فـاش بشنـودهـم اضـطرار عـاشــق و هـم اختیار عشـق
این سـرزمین که توده ی خاک است در نظرخونین زَبَـد بـود به یَـم بـی کنـــار عشـقدر این محیط مـوج زنـد خون به سـان آبگلـگون شـود جزایر و هـم کوهسار عشـقفـردا دریـن زمینـه گشـائیـم عـرصــه ایتا امتحـان دهـــد فَــرَس رهســپار عشـقفـردا شـود گشـاده دریـن خـاک جبهه ایتا گـردد آشــکار چـو خـور اقتــدار عشـقفــردا دریـن دیـار بســاطـی مـرتّب اسـتتا منکشـف شـــود شـرف و افـتخار عشـقفــردا رســـد ســحاب بلا بـر فـضای مـاشــمشیر آورد چــو مَـطَـر از بحــار عشـق
فــــردا ز بـرق حـادثه ســـوزد وجــود مـاهنـگام غــرّش کـره ی رعـد و نـار عشـقسـرها تگـرگ ســان همـه ریزند بر زمـیناز دوســت و دشمن و ز صغار و کبـار عشـقبـرداشـتـم زگـــــردن بیــــگانـه بیعتـمبا آشـنای مـاسـت همــه کـار و بار عشـقبیــگـانـگـان شــونـد جـــدا از یگانـگانگیــرند راه خـویش و رونـد از حصـار عشـقآنـانکـــــه عــاشــــقند نَـدارَنـد ره رونـددارنـد عشـــق بر رخ پـروردگـــــار عشـقآن شـب دمیـد صبـح ولـی شـام حشر شدمـرجان خـون ز طـرّه ی خورشـید نشر شد
بند چهارمسـر زد چـو خـور ز خـرگه افلاک بی حجابافکنـد میــر شـب به رخ از نـور خـور نـقابلبریز شـد ز تشت فلک خون به دشـت وکوهافتــاد پیکـر و ســـر یحیـی بـه پیـچ و تابشــد روز لیـک تیــره تر از لیـــله ی دُجــاگــویـا ز شـــرق هیــچ نـتابـیده آفتـــابروزی چنیــن نــدیـــده و نشـنیده روزگــارروزی چنــان نـداده نشــان چرخ پر شـتابکـرد ابتــدا به جنـگ امیــری ز اهــل کفـرتا در نهــایه خانه ی ایمــان شــود خـرابباریــد تیـــر ز ابـر جفـــا از کمــان ظلـماز چـار ســو به جــامعـه ی آل بـوتــرابافتـاد لــرزه در بـدن مَــریمــان عصــــریعنی که اهــل بیت نبـی را شــد اضطراب
آن بانـوان پـرده نشـینــان نـدیــده جنــگدیـدنــد هسـت نـار غــــزایـا در التهـــاب
خـوردند جمـله می زکـف ســاقیــان عشــقتا صـابـرات گشـته فــزودنـد صبــر و تـابورنـه بـه مقتضـای طبـیعـت بَـلِ الـوجــــودبایسـت می شــدنـد عــدم از یـک انــقلابگشتنـد کــوه صبــر و تحمّــل یگـان یگـانآن بانوان که عصمت حـق بـودشــان ثیــابآن کـودکـانِ خُــرد و زنـانِ حــریـم عشــقبـر هــر بـلا و غــم شــده بـودنـد انتخـاب
آن روز بـود بَــدوِ غــــم و ابتـــلایشــانتا حال هست آن همـه غم های بی حســابدانـد خــدای کــی سپـری می شــود بــلازان بـرگـزیـدگـانِ ســرا پـرده ی نُجـــابدرد و غــــم و بـلا و گــــرفتـــاری جهــــانچـون از خداست هسـت تقاضـای عاشـقان
بند پنجمشاهنشهی که عالــم امکــان گـدای اوسـتصد عرش همچو فرش زمین زیر پـای اوسـتاین سـطح ارض واســعه با ایـن همــه سَعَـهبنگر چه سان چو محبس تنگ از بـرای اوسـتبگشـا دو دیـده ی دل و بر بنـــد چشم ســروابیـن چـه شـور و ولـولـه در کربلای اوسـتبا صـد شعف گذشـته ز شـادی گـزیـده غــمبا آن که بـودِ هـر دو به تقــدیر و رأی اوسـت
یک سـو صحابه اش همـه در خــون تپیده اندیک سـو انـین و ولـوله در خیمه هـای اوسـتآمـاده گشـت اکبــــر خــود را دهـــد فـــدادر راه آن کسـی که دلــش مبتـــلای اوسـت
بر ســرو قامتش کفـن افکنـــد، اشــاره کـردکایـن روز آخـرین و هـم آخـر قبــای اوسـتبستش بـه ســر عمـــامه ی پیغمبـر از کـرمدیدش بـه جلـوه نـور خــدا از لقـــای اوسـتبرداشـت دسـت و عرضه نمــود ای خدای مناین نوجـوان که رحمـت تو خونبهــای اوسـتدر خَلق و خُلق أشـبه نـاس اسـت بر رســـولحُسـن پیمبّــرت بـه رُخ حـق نمـای اوسـتسـازم روانـه اش سـوی این قـوم خود پرسـتچشـــم اهــالــی حـرمم در قفـــای اوسـتاکنــون تو باش شاهــد این حـال من فقــطکانـدر بقــای حــق نظـرم در فنــای اوسـتگـردد هـــزار مـرتبــه گــر کشـته در رهـتهـرگـز نه در دلــم اَسَفـی بـر عـزای اوسـتمالـک بـه اعتبـار و وجــودم وجــود توسـتاز آنِ توسـت اکبـــر و هــر چه ورای اوسـتپس سوی رزمگـه علی اکبـر روانه شــدبـیگـانه محــــو حُسـن رخ آن یگـانه شــد
بندششم
گفـت ای گــروه بــی خبـــران از مــقام ماهیـن بشنــوید کلمــه ی معجـــز نـظـام مامـا اهــل بیـت صـدق و صـــفا و کـرامتیمعصمـت قعـــود مـاسـت و طهارت قیـا م مامـا خـاصّ بـر نبــــوّت هــم بــر ولایتیـمبایسـت در امـــور رســـد اذن عــــــام مامـاخــانـــدان حضــرت خـتـم رســالتیــمتبلیــغ امـــر قـــادر سبحــان پیـــــام مـاقـــرآن تمـــام آیـه بـه آیـه نـزول گشـتدر شــأن مـا و مکــــرمـت احتــــرام مـا
بـی شک مــرام حضـرت قرآن ولای ماستهم هسـت حکـم اقــدس قــرآن مـرام مامـا بـرگـزیــدگـان خـــداونـد اکبــــریـماعلان رحمتش شــــده امضـــا بـه نـام مابـاطـل نیــافـت راه و نیـابـد به ســوی مامـا عینِ حــق ّ و حــق بـود عینِ کــلام مامـا بـذل جـان کنیم در اثبــات حــق مـدامدر نفــی بـاطـل اسـت کنــــون اهتمـام ماجز عشــق روی حضـرت معشوق در جــهانبر هیــچ خشــک و تـر، نبـــود اعتصـام مامـن پـور حـجة اللّهــم ای زادگــان کفـــربـاب مــن اسـت در ره ایمـــان امـــــام مادارم شنــاسنــامـه شــناســید هیــن مــراآن باشـد ایـن عمــامـه ی خیــــرالانـام ما
هـم نـام جـدّ خـود علـی ابن الحسـین منـمبا من خوش است روز و شب و صبح و شام مایـوسـف عـزیـز مصر شـد و مـن عزیـز کونیعقوب مــن بـود شـــــه ذوالاحتشـــام مـا
آن مظهـــــر کمـــــال حسـینیّه بــی درنـگفـارغ شــد از تکلّم و مشغول شـد به جنـگ
بند هفتم
جنگي ظهور كرد از آن شبه مصطفي كامد به ياد لشـــــگريان،جنگ مرتضي ميريخت همچو برگ خزان دست و پا و سر از آن گــروه بي ســــر و بي پا و بي وفــا . . . . . آري گذشتن از ســر و جـان كار عاشق است چون جان و سر به ره بُت و زنّار عاشق است
« درحال تكميل است » ********************
جمعه 28 آذر 1393برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
ميرزا محمدتقي مامقاني ملقب به حجة الاسلام نيّر تبريزي (وفات 1297 هجري شمسي-تبريز) آرامگاه: نجف الاشرف- وادي السلام
ترکیب بند عاشورایی (سی و چهار بند)
بند یکم
چون كرد خور ز توسن زرين تهي ركاب
بند دوم گلگون سوار وادي خونخوار كربلا مهلت گرفت آن شب از آن قوم بی حجاب پس شــــــد به برج سعد درخشنده آفتاب
بند سوم
بند چهارم
چون سر زد از سرادق جلباب نيلگون گردون به کف ز پرده ی نیلی علم گرفت روح الامین رکاب شه جم خـــــدم گرفت
بند پنجم
شد آفتاب دین چو روان سوی رزمگاه از دود آه پردگیان شد جهان سیاه در خون و خاک خفته همه یاوران قوم وز خیل اشک و آه ز پی یک جهان سپاه سرگشته بانوان سراپرده ی عفاف زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه آن سرزنان به ناله، که شد حال ما زبون وین موکنان به گریه، که شد روز ما تباه پس با دل شکسته جگرگوشه ی بتول از دل کشید ناله و افغان که یا اخاه لختی عنان بدار که گردم به دور تو وز پات زآب دیده نشانم غبار راه من یک تن غریبم و دشتی پر از هراس وین پرشکستگان ستمدیده بی پناه گفتم تو درد من به نگاهی دوا کنی رفتی و ماند در دلم آن حسرت نگاه چون شاه تشنه داد تسـلی بر اهلیت برتافت سوی لشكر عدوان سر کمیت
بند ششم
استاد در برابر آن لشکر عبوس چون شاه نیمروز بر آن اشهب شموس گفت ای گروه هین منم آن نور حق کزو تابیده بر سجنجل صبح ازل، عکوس بر درگه جلال من ارواح انبیا بنهاد بر سجود سر از بهر خاکبوس مرسل منم به آدم و آدم مرا رسول سایس منم به عالم و عالم مرا مسوس سلطان چرخ را که مدار جهان بر اوست من داده ام جلوس بر این تخت آبنوس در عرصه گاه حسن که ز برق شهاب تیر دیو فلک گزد ز تحیّر لب فسوس گردد ز خون بسیط زمین معدن عقیق گیرد ز گرد، روی هوا رنگ سندروس افتد ز بیم لرزه بر ارکان کن فکان آرم چو حیدرانه بر اورنگ زین جلوس بر خاک پای توسن گردون مسیر من ناکرده تیغ راست سجود آورد رئوس لیکن نموده شوق لقای حریم دوست سیرم ز زندگانی این دهر چاپلوس نی طالب حجازم و نی مایل عراق نی در هوای شامم و نی در خیال طوس تسلیم حکم عهد ازل را چه احتیاج غوغای عام و جنبش لشکر، غریو کوس در کار عشق حاجت تیــــر و خــدنگ نیست آنجا که دوست جان طلبد جای جنگ نیست
بند هفتم
لختی نمود با سپه کینه زین خطاب جز تیر جان شکار ندادش کسی جواب از غنچه های زخم تن نازنین او آراست گلشنی فلک، اما نداد آب بالله که جز دهان نبی آبخور نداشت گردون گلی که چید ز بستان بوتراب چون پر گشود در تن او تیر جان شکار با مرغ جان نمود به صد ذوق دل خطاب پیک پیام دوست به در حلقه می زند ای جان بر لب آمده، لختی به در شتاب چون تیر کین عنان قرارش ز کف ربود کرد از سمند بادیه پیما، تهی رکاب آمد ندا ز پرده ی غیبش به گوش جان کای داده آب ، نخل بلا را ز خون ناب مقصود ما ز خلق جهان جلوه ی تو بود بعد از تو خاک بر سر این عالم خراب گــــر سفلگان به بستر خــون داد جــای تو خوش باش و غم مخور که منم خونبهای تو
بند هشتم
تیری که بر دل شه گلگون قبا رسید اندر نجف به مرقد شیر خدا رسید چون در نجف ز سینه ی شیر خدا گذشت اندر مدینه بر جگر مصطفی رسید زآن پس که پرده ی جگر مصطفی درید داند خدا که چون شد از آن پس کجا رسید هر ناوک بلا که فلک در کمان نهاد پر بست و بر هدف، همه در کربلا رسید یکباره از فلاخن آن دشت کینه خاست آن سنگ های طعنه که بر انبیا رسید با خیل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد قربانی خلیل به کوه منا رسید آراست گلشنی ز جوانان گلعذار آبش نداده باد خزان از قفا رسید از تشنگی ز پا چو درآمد به سر دوید چون بر وفای عهد الستش ندا رسید از پشت زین قـدم چو به روی زمین نهاد افتاد و سر به سجده ی جان آفرین نهاد
بند نهم
گفت ای حبیب دادگر ای کردگار من امروز بود در همه عمر انتظار من این خنجر کشیده و این حنجر حسین سر کو نه بهر توست نیاید به کار من گو تارهای طره ی اکبر به باد رو تا یاد توست مونس شبهای تار من گو بر سر عروس شهادت نثار شو درّی که بود پرورشش در کنار من خضر ار ز جوی شیر چشید آب زندگی خون است آب زندگی جویبار من عیسی اگر ز دار بلا زنده برد جان این نقد جان به دست، سر نیزه دار من در گلشن جنان به خلیل ای صبا بگو بگذر به کربلا و ببین لاله زار من در خاک و خون به جای ذبیح منای خوی بین نوجوان سرو قد و گلعذار من پس دختر عقیله ی ناموس کردگار نالان ز خیمه تاخت به میدان کارزار
بند دهم
کای رایت هدی تو چرا سرنگون شدی در موج خون چگونه فتادی و چون شدی ای دست حق که علت ایجاد عالمی علت چه شد که در کف دونان زبون شدی امروز در ممالک جان دست، دست توست الله! چگونه دستخوش خصم دون شدی کاش آن زمان که خصم به روی تو بست آب این خاکدان غم همه دریای خون شدی ای چرخ کج مدار کمانت شکسته باد زین تیرها که بر تن او رهنمون شدی آن سینه ای که پرده ی اسرار غیب بود ای تیر چون تو محرم راز درون شدی گشتی به کام دشمن و کشتی به خیره دوست ای گردش فلک تو چرا واژگون شدی ای خور چو شد به نیزه سر ماه مشرقین شرمت نشد که باز ز مشرق برون شدی ای چرخ سفله، داد از این دور واژگون عرش خدای ذوالمنن و پای شمر دون
بند یازدهم
چون شاه تشنه ظلمت ناسوت کرد طی بر آب زندگانی جاوید برد پی در راه حق، فنا به بقا کرد اختیار تا گشت وجه باقی حق بعد، کلّ شیء زد پا به هر چه جز وی و سر داد و شد روان تا کوی دوست بر اثر کشتگان حی چون گشت جلوه گر سر او بر سر سنان شد پر نوای زمزمه ی طور، نای و نی شور از عراق گشت بلند آن چنان که برد کافر دلان ز یاد، تمنای ملک ری پاشید آن قلاده ی درهای شاهوار از هم چو برگ های خزان از سموم دی گفتی رها نمود ز کف دختران نعش از انقلاب دور فلک دامن جدی آن یک نهاد رو سوی میدان که یا ابا وان یک کشید در حرم افغان که یا اخی رفتی و یافت بی تو به ما روزگار دست ای دست داد حق ز گریبـان برآر دست
بند دوازدهم
آه از دمی که از ستم چرخ کج مدار آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار بانگ رحیل غلغله در کاروان فکند شد بانوان پرده ی عصمت شترسوار خور شد فرو به مغرب و تابنده اختران بستند بار شام قطار از پی قطار غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز نگذاشتند درّ یتیمی به گنج بار گردون به درنثاری بزم خدیو شام عقدی به رشته بست ز درهای شاهوار گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان از حلقه های سلسله در آهنین حصار آمد به لرزه عرش ز فریاد اهلبیت (ع) در قتلگه چو قافله ی غم فکند بار ناگه فتاده دید جگر گوشه ی رسول نعشی به خون تپیده به میدان کارزار پس دست حسرت آن شرف دوده ی بتول بر سر نهـــاده گفت: جـزاک الله ای رسول
بند سیزدهم
این گوهر به خون شده غلتان حسین توست وین کشتی شکسته ز طوفان حسین توست این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن از تار زلف های پریشان حسین توست این از غبار تیره ی هامون نهفته رو در پرده آفتاب درخشان حسین توست این خضر تشنه کام که سرچشمه ی حیات بدرود کرده با لب عطشان حسین توست این پیکری که کرده نسیمش کفن به بر از پرنیان ریگ بیابان حسین توست این لاله ی شکفته که زهرا ز داغ او چون گل نموده چاک گریبان حسین توست این شمع کشته از اثر تندباد جور کش بی چراغ مانده شبستان حسین توست این شاهباز اوج سعادت که کرده باز شهپر به سوی عرش ز پیکان حسین توست آنگه ز جــور دور فلک با دل غمیـــن رو در بقیع کرد که ای مام بی قرین
بند چهاردهم
داد آسمان به باد ستم خانمان من تا از کدام بادیه پرسی نشان من دور از تو از تطاول گلچین روزگار شد آشیان زاغ و زغن گلستان من گردون به انتقام قتیلان روز بدر نگذاشت یک ستاره به هفت آسمان من زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک کآید هنوز دود وی از استخوان من بیخود در این چمن نکشم ناله های زار آن طایرم که سوخت فلک آشیان من آن سرو قامتی که تو دیدی، ز غم خمید دیدی که چون کشید غم آخر کمان من؟ رفت آنکه بود بر سرم آن سایه ی همای شد دست خاک بیز کنون، سایبان من گفتم ز صد یکی به تو از حال کوفه، باش کز بارگاه شام برآید فغان من پس رو به سوی پیکر آن محتشم گرفت گفت این حدیث، طاقت اهل حرم گرفت
بند پانزدهم
اندر جهان عیان شده غوغای رستخیز ای قامت تو شور قیامت به پای خیز زینب برت "بضاعه مزجاه" جان به کف آورده با ترانه ی "یا ایها العزیز" هر کس به مقصدی ره صحرا گرفته پیش من روی در تو و دگران روی در حجیز بگشا ز خواب دیده و بنگر که از عراق چونم به شام می برد این قوم بی تمیز محمل شکسته، ناله حدی، ساربان سنان ره بی کران و بند گران، ناقه بی جهیز خرگاه، دود آه و نقابم، غبار راه چتر، آستین و معجر سر، دست خاک بیز گاهم به طعن نیزه به زانو سر حجاب گاهم ز تازیانه به سر دست احتریز یک کارزار دشمن و من یک تن غریب تو خفته خوش به بستر و این دشت، فتنه خیز گفتــم دوصـــد حـــدیث و نـدادی مرا جواب معذوری ای ز تیر جفا خسته خوش بخواب
بند شانزدهم
ای چرخ سفله تیر تو را صید کم نبود گیرم عزیز فاطمه صید حرم نبود حلقی که بوسه گاه نبی بود روز و شب جای سنان و خنجر اهل ستم نبود انگشت او به خیره بریدی پی نگین دیوی سزای سلطنت ملک جم نبود کی هیچ سفله بست به مهمان خوانده آب؟ گیرم تو را سجیه ی اهل کرم نبود داغ غمی کز او جگر کوه آب شد بیمار را تحمل آن داغ غم نبود پای سریر زاده ی هند و سر حسین؟ در کیش کفر، سفله چنین محترم نبود! ای زاده ی زیاد که دین از تو شد به باد آن خیمه های سوخته، بیت الصنم نبود آتش به پرده ی حــرم کبـــریا زدی دستت بریده باد نشان بر خطا زدی
بند هفدهم
زین غم که آه اهل زمین زآسمان گذشت با عترت رسول ندانم چسان گذشت در حیرتم که آب چرا خون نشد چو نیل زآن تشنه ای که بر لب آب روان گذشت آورد خنجر آب زلالش ولی دریغ کآب از گلو نرفته فرو، از جهان گذشت شد آسمان ز کرده پیمان در این عمل لیک آن زمان که تیر خطا از کمان گذشت الله چه شعله بود که انگیخت آسمان کز وی کبوتران حرم زآشیان گذشت در موقفی که عرض صواب و خطا کنند کاری نکرده چرخ که از وی توان گذشت خاموش نیّراکه زبان سوخت خامه را خون شد مداد و قصه ز شرح و بیان گذشت فیروز بخت من، نهـــد از سر خط قبول بر دفتر چکامه ی من، بضعه ی رسول
بند هیجدهم
چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست بر دل اهل ولا کند در حیرت اند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بند بلا مبتلا کند بیگانه را تحمل باز نیاز نیست معشوق ناز خود همه بر آشنا کند تن پرور از کجا و تمنای وصل دوست دردی ندارد او که طبیبش دوا کند آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق با دوست کی معامله ی کربلا کند یکباره پشت پا به سر ماسوا زند تا زان میان از این همه خود را سوا کند آری کسی که کشته ی او این بود، سزاست خود را اگر به کشته ی خود خون بها کند بالله اگر نبــــود خدا خون بهای او عالم نبــــود در خور نعلین پای او
بند نوزدهم
عنقای قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر دردی کشی که مست شراب شبانه بود یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود در یک طبق به جلوه ی جانان نثار کرد هر درّ شاهوار کش اندر خزانه بود نآمد به جز نوای حسینی به پرده راست روزی که در حریم الست این ترانه بود بالله که جا نداشت به جز نی نشان دراو آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود کوری نظاره کن که شکستند کوفیان آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود نی، نی که وجه باقی حق را هلاک نیست صــورت به جاست آینه گر رفت باک نیست
بند بیستم
ای خرگه عزای تو این طارم کبود لبریز خون ز داغ تو پیمانه ی وجود وی هر ستاره قطره ی خونی که علویان در ماتم تو ریخته از دیدگان فرود گریه است بر تو هر چه نوازنده را نواست ناله است بی تو هر چه سراینده را سرود تنها نه خاکیان به عزای تو اشکریز ماتم سراست بهر تو از غیب تا شهود از خون تشنگان تو صحرای ماریه باغی و سنبلش همه گیسوی مشک سود کی بر سنان تلاوت قران کند سری بیدار ملک کهف تویی دیگران رقود نشگفت اگر برند تو را سجده سروران ای داده سر به طاعت معبود در سجود پایان ســــیر بنـــدگی آمـد ســــجود تو برگیر سر که او همه خود شد وجود تو
بند بیست و یکم
ثاراللهی که سرّ اناالحق نشان دهد دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد وآن سر که سرّ نقطه ی طغرای بسمله است کورانه جاش بر سر میم سنان دهد عیسی دمی که جسم جهان را حیات ازوست الله چسان رواست که لب تشنه جان دهد؟ چرخ دنی نگر که پی قتل یک تنی هرچ آیدش به دست به تیر و کمان دهد نفس اللهی که هر زمن او را به کوی وصل هاتف ندای "ارجعی" از لامکان دهد ای چرخ سفله، باش که بهر لقای دوست تاج و نگین به دشمن دین رایگان دهد آن طایری که ذروه ی لاهوت جای اوست کی دل بر آشیانه ی این خاکدان دهد؟ مقتول عشق فارغ از این تیره گلخن است کآن شاهبــــاز را به دل شه نشیمن است
بند بیست و دوم
دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟ روزی که طرح بیعت منّا امیر شد واحسرتا که ماهی بحر محیط غیب نمرود کفر را هدف نوک تیر شد باد اجل بساط سلیمان فرو نوشت دیو شریر وارث تاج و سریر شد مولود شیرخواره ی حجر بتول را پیکان تیر حرمله پستان شیر شد از دور خویش سیر نشد تا نه چرخ پیر از خون حنجر شه لب تشنه سیر شد در حیرتم که شیر خدا چون به خاک خفت آن دم که آهوان حرم دستگیر شد زنجیر کین و گردن سجاد ای عجب! روباه چرخ بین که چسان شیرگیر شد تغییری ای سپهر که بس واژگونه ای شـور قیامت از حــرکاتت نمــــونه ای
******************* « در حال تكميل ميباشد» جمعه 28 آذر 1393برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
كمال الدين علي محتشم کاشانی (905 هجری قمری- کاشان / 996 هجری قمری -کاشان) آرامگاه: کاشان- محله ی محتشم
ترکیب بند عاشورایی (دوازده بند)
بند یکم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است این صبح تیره باز دمید از کجا کزو کار جهان و خلق جهان جمله در هم است گویا طلوع می کند از مغرب آفتاب کاشوب در تمامی ذرات عالم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند گویا عزای اشرف اولاد آدم است خورشید آسمان و زمین نور مشرقین پرورده ی کنـــار رســـول خدا حسین
بند دوم
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا در خاک و خون طپیده ي میدان کربلا گر چشم روزگار به رو زار می گریست خون می گذشت از سر ایوان کربلا نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و می مکند خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد فریاد العطش ز بیابان کربلا آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا آن دم فلک بر آتش غیـــرت سپند شد کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
وین خرگه بلند ستون بیستون شدی کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک جان جهانیان همه از تن برون شدی کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست عالم تمام غرقه دریای خون شدی آن انتقام گر نفتادی به روز حشر با این عمل معامله ی دهر چون شد آل نبـی چــــو دســت تظلـــم برآورند ارکـان عـــرش را بــه تلاطـــم درآورند
اول صلا به سلسله ی انبیا زدند نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند آن در که جبرئیل امین بود خادمش اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها افروختند و در حسن مجتبی زدند وانگه سرادقی که ملک مجرمش نبود کندند از مدینه و در کربلا زدند وز تیشه ی ستیزه در آن دشت کوفیان بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند اهل حرم دریده گریبان گشوده مو فــــریاد بر در حــــرم کبـــــریا زدند روح الامین نهاده به زانو ســـر حجاب تاریک شــد ز دیـدن آن چشـــم آفتاب
جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب از بس شکستها که به ارکان دین رسید نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید باد آن غبار چون به مزار نبی رساند گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید یکباره جامه در خم گردون به نیل زد چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش از انبیا به حضرت روح الامین رسید کرد این خیال وهم غلط که ارکان غبار تا دامن جلال جهان آفرین رسید هست از ملال گــرچه بری ذات ذوالجلال او در دلست و هیـچ دلی نیست بی ملال
بند ششم
یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر دارند شرم کز گنه خلق دم زنند دست عتاب حق به در آید ز آستین چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند آه از دمی که با کفن خون چکان ز خاک آل علی چو شعله ی آتش علم زنند فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند از صاحب حرم چه توقع کنند باز آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبــار گیسویش از آب سلسبیل
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوه ابری به بارش آمد و بگریست زار زار گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر افتاد در گمان که قیامت شد آشکار آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل گشتند بیعماری محمل شتر سوار با آن که سر زد آن عمل از امت نبی روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد نوعی که عقـل گفت قیامت قیام کرد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید هرجا که بود طایری از آشیان فتاد شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان بر پیکر شریف امام زمان فتاد بی اختیار نعره ی هذا حسین زود سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول رو در مــدینه کـرد که یا ایهاالرسول
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی دود از زمین رسانده به گردون حسین توست این ماهی فتاده به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست این غرقه محیط شهادت که روی دشت از موج خون او شده گلگون حسین توست این خشک لب فتاده دور از لب فرات کز خون او زمین شده جیحون حسین توست این شاه کم سپاه که با خیل اشک و آه خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست این قالب طپان که چنین مانده بر زمین شاه شهید ناشده مدفون حسین توست چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد وحش زمین و مرغ هـــوا را کباب کرد
ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین اولاد خویش را که شفیعان محشرند در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین نی ورا چو ابر خروشان به کربلا طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر سرهای سروران همه بر نیزه ها ببین آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین آن تن که بود پرورشش در کنار تو غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین یا بضعةالـــرســـــــول ز ابن زیـاد داد کو خاک اهـل بیت رســالت به باد داد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان در دیده ی اشک مستمعان خون ناب شد خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز روی زمین به اشک جگرگون کباب شد خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد بر هیچ آفـــریده جفـــایی چنین نکرد
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای ای زاده زیاد نکرده است هیچ گه نمرود این عمل که تو شداد کرده ای کام یزید دادهای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای ترسـم تو را دمی که به محشر برآورند از آتش تــو دود بــه محشــــــر درآورند
*************
مقبره ی محتشم كاشاني
سنگ مزار محتشم كاشاني
جمعه 28 آذر 1393برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
محمد حسین غروی اصفهانی- کمپانی (1296 هجری قمری- کاظمین/ 1361 هجری قمری-نجف) آرامگاه: نجف اشرف
ترکیب بند عاشورایی (شانزده بند)
بند یکم
بسیط روی زمین باز بساط غم است محیط عرش بر ین دایره ماتم است باز چرا مهر و ماه تیره چه شمع عزاست باز چرا دود آه تا فلک اعظم است ماتم جانسوز کیست گرفته آفاق را که صبح روی جهان تیره چه شام غم است شور حسینی است باز که با دو صد سوز و ساز نه در عراق و حجاز در همه ی عالم است به حلقه ماتمش سدره نشین نوحه گر بزیر بار غمش قامت گردون خم است ز شور خیل ملک دل فلک بی قرار دیده ی انجم اگر خون بفشاند کم است داغ جهانسوز او در دل دیو و پریست نام غم اندوز او نقش گل آدم است عزای سالار دین ،دلیل اهل یقین سلیل عقل نخست ،سلاله ی عالم است خزان گل زار دین ماه محـــرم بود در او بهــار عزا هماره خـــرم بود
بند دوم
«درحال تكميل ميباشد» ****************
سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:, :: 23:31 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
ابیات پایانی بند شصت و هفت از یکصد بند
در اهل بيت،عشق حسيني اگر نبود مي ماند ني كبيري از ايشان و ني صغير آري به عشـق زيست توان كرد در بلا شـــاهــد به مدعاسـت اســـيران كـــربلا
عصر عاشورا از آثار فاخر و نفيس استاد محمود فرشچيان پنج شنبه 23 آبان 1393برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 10:50 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
سه شنبه 13 آبان 1389برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 11:50 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
بند چهل و یکم
برداشت سر ز سجده ی معبود شاه عشق تن را گذاشت بی سر و بسپرد راه عشق تکبیر سـجده را به سر نیزه گفت و پس اللـّــه گفــت در عـقـب لا الــه عشـــق الله اکبر این چه کرامت چـــه آیت است زان سر ظهور کرده و گشت آن گواه عشق آن سر نبود خود متکلّم به حقّ حق گوینده بود حق ز لب پادشاه عشق تکبیر گفت حـق ز لســان ولی ّ خود تا رخ نهنــد عالمیان در پنــاه عشـــق دانند اعظم است ز هر هست و نیست عشق عاشق همیشه زنده بُوَد از میان عشق گــو بر ذبیـــح معنی ذبح عظیــم را آید کنــــد معاینه در قتلگاه عشـــق موسی کجاست قول انا الله را زِ نی در روز بشنود نه به لیل سیاه عشق لب را مسیح بندد و دم را فرو کشــد در پیش روح بخش لسان و شفاه عشق یحیی کجا است سر به کف آید به پای نی خود را ز خوف حق فکند در رفاه عشق سر را به پای نیزه ی آن سر برافکند کز نور آن منیر شود مهر و ماه عشق ای هُد هُد ســـبا به سلیمان بگو نگر بر حشمت حقیقی و بر عزّ و جاه عشق برگــردد احمـــد از ره معـــراج بنگــرد در نیزه بر سرِ، شه گردون سپاه عشق آید علی ز لیــــل مُبیتَش به روز عشق بیند تن و سرِ پســر و خـــوابگاه عشق بر نوک نیزه شد چو ســرِ آن ولـیّ حق شـــد تلخ زندگانیِ شـیرین به مـا خلق
بند چهل و دوّم
این کشور وجود شهی تاجدار داشت .
*************************
دو شنبه 12 آبان 1389برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 1:6 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
بخشی از مناجات حضرت اباعبدالله الحسین(ع) در گودال قتل گاه
بند سی و هفتم
ای کـردگار پاک و خــداوند اکــبرم وی مهربان تر از پدر و جدّ و مادرم بر خاک کوی تو سر تسلیم هِشته ام آن خَنجر است و این من و آن شمر و این سرم دادم به راه عشق تو هر آنچه داشتم از ملک و مال و یاور و اولاد و لشکرم در عین حال خجلتم افزون ز ماسوا ست زانگه به درگهت نه سزاوار محضرم زان تو بوده آنچه به راه تو داده ام خود نیز، زان حضرت آن ذات اطهرم در حضرت تو، لفظ من از من خطا بود من نیستم تو هستی و این هست باورم گر داشتم هزار جوان همچو اکبرم ور بُد هزار قاسم و عبّاس و اصغرم گر بُد هزار دُخت به سان سکینه ام ور بُد هــزار زینب و کلثـوم خواهــرم گر داشتم هزار دل و سینه در وجود ور بُد هزار جان و سر و جسم و پیکرم خود می گذشتم از همه در راه عشق تو با نفس مطمئِنّه و با قلـب شـاکـــرم اینک رسیده جان به لبم مُردم از فراق بفرست پیــک بزم وصالت کنــون برم در بحر خون فتـاده ام و دست و پا زنم دســتم بگیــر و کـش به کنــار پیمـبرم خشکیده از عطش لب لعلم به سان چوب یارب کجاسـت ســاقی آن حوض کوثرم پیـراهنم پُـر اسـت ز پیـــکان عشــق تو ایـن پیــرهن رســان بَرِ زهــرای اطهرم پس شــــاه داد خـاتمــه بـر رازهــای عشق شاید رسیدش از سوی حق این ندای عشق
********************** هر كس كه گفته قول بلا بر صلاي عشق گرديده است تا به ابد مبتلاي عشق عاصـــم اگر تمــام ســوالله قلــم زنند هرگــز به منتها نرســـد ماجراي عشق
«استفاده از مطالب وبلاگ با ذكر منبع بلامانع مي باشد» جمعه 22 مهر 1398برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 20:0 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
فـرمـود کای کســان من انـدر دیـار عشـق خون بـار هسـت گردش لیــل و نهار عشـق اینک رســیده لیــله ی تفــریق جمــع ما تاریک هسـت بهــــر شــما روزگار عشـق گـردیـده هــر که همـره مـا فـاش بشنـود هـم اضـطرار عـاشــق و هـم اختیار عشـق این سـرزمین که توده ی خاک است در نظر خونین زَبَـد بـود به یَـم بـی کنـــار عشـق در این محیط، مـوج زنـد خون به سـان آب گلـگون شـود جزایر و هـم کوهسار عشـق فـردا دریـن زمینـه گشـاییـم عـرصــه ای تا امتحـان دهـــد فَــرَس رهســپار عشـق فـردا شـود گشـاده دریـن خـاک جبهه ای تا گـردد آشــکار چـو خـور اقتــدار عشـق فــردا دریـن دیـار بســاطـی مـرتّب اسـت تا منکشـف شـــود شـرف و افـتخار عشـق فــردا رســـد ســحاب بلا بـر فـضای مـا شــمشیر آورد چــو مَـطَـر از بحــار عشـق فــــردا ز بـرق حـادثه ســـوزد وجــود مـا هنـگام غــرّش کـره ی رعـد و نـار عشـق سـرها تگـرگ ســان همـه ریزند بر زمـین از دوســت و دشمن و ز صغار و کبـار عشـق بـرداشـتـم ز گـــــردن بیــــگانـه بیعتـم با آشـنای مـاسـت همــه کـار و بار عشـق بیــگـانـگـان شــونـد جـــدا از یگانـگان گیــرند راه خـویش و رونـد از حصـار عشـق آنـان کـــــه عــاشــــقند نَـدارَنـد ره رونــــد دارنـد عشـــق بر رخ پـروردگـــــار عشـق آن شب دمید صبـح ولی شام حشر شد مرجان خون ز طـرّه ی خورشید نشر شد جمعه 23 مهر 1398برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 19:58 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
چـون بسته شـد فـرات به روی شـهِ حجاز از هــر طـرف ز کینــه درِ فتنــه گشـت باز چـوب جفــا به کوس سـتم زد گـروه کیـن آمــد لـوای عســکر شــیطان در اهتـــزاز لشــکر به جنبش آمـد و غوغای عام شـــد جمعی به جـزر و مــدّ و گروهی به ترک و تاز چـون نقطــه مـاند در وســط آزاد نشــأتین پـرگـارســان به دوره اش آن بنـــدگـان آز اعـلان جنـگ داد عمـر سعــد بــی تمیــز بـر ذات اقـدسی که ز جنـگ اسـت بی نیـاز از هـای و هـوی لشـکر و آواز کـوس نـای افتـــاد آل حـق همــه در خـوف جـانگـداز مهلت گرفت شـه ز ابالیـس خــود پـرسـت تا خـود کنــد عبـادت معبـــود کـار ســـاز از یک طـرف جنــود خدا هم کشـیده صف فـردوســیان ز دوزخیــــان یـافـت امـتیاز یک فرقـه در تـدارک قتـل خـدای خـویش یک فرقـه بـا خــدای جهـان بـود گـرمِ راز یک فرقه بـود مست شراب و غــرور و کبـر یک فرقه سـر به سـجده و مشـغول بر نماز یک فرقه با سـرور و فرح ،گرم عیش و نوش یک فرقـه از تهـاجم غم ها به سـوز و سـاز قومـی ز بُرد و باخت حـریفــان فکنـده سر قومـی ز شــوق بـاختـنِ خویش سـر فـراز قومی به رقص و خنده و قومی ز عشق دوست می ریختند اشــک در آن شـب ز چشـم ناز قومـی به فکـر غارت و قـومی ز جان و دل آمــاده بــر وصــــــــال رخ یــارِ دلـنــــــواز پس شــاه خواست تجـربه از قــوم خود کنـد کشــف ســـرائـر از فـــرق نیـــک و بـــد کنـد
جمعه 24 مهر 1398برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 19:55 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
حُسـن اَزل، ز عـارض خـوبـان شـــد آشـکار زد خـیمه چــون شـهان به دل عاشــقان زار نـاری ز نــور طلعـت لیـــلی هـــوا گـرفت زد شـعله سـوخت خــرمن مجنـون دل فـکار برقی ز عشـق چهـــره ی شـیرین شـراره زد در شــکل تیشـه بـر سـر فــرهــاد نامــدار سکّین عشـق، یوسـف مــصری دو نیـم کرد بـی حــد ترنـج دل ز زلیخــای بـی شمــار سـهمی ز قـوس ابـروِ عَــذرا ز شست عشـق بگشـــود پــر به ســـوی دل وامـــق نـزار مهـــری ز چــرخ روی ایـازی طلــوع کـرد فیـــروز روز شـــد شـب محمــود کامــکار معشــوقه هاسـت بی عـدد اندر دیار عشـق زین عاشقان خسـته دلان هسـت صـد هـزار معشـوق کس ندیـده چـو ذات خـدای عشـق عاشـق نـدیـده کس چــو حسـین در دیار یار منسـوخ کـرد عشـق حسـینی هــر عشـق را حیــــران عشـق او شـــده عشّـــاق روزگار ســر مسـت جام عشـق ابــد گشـت در ازل مســتانه مـی شتـا فت ســویِ محفـل نگار تـا بـرگشــود رحــل فنــا، در کنــار شــط وانگـه به سـوی شــهر بقـا طرفه بسـت بار در راه عشق دوست ز هسـتی چنـان گذشـت شــد نیسـت نیـک نامـیِ نیـکان نیـک کـار خــود تشـنه کـام تشـنه لبـی بـود، کوفیـان بسـتند آب را بــه رُخـش از جهـــات چـــار تا شــد بلنــد نالــه ی اطفــال تشــنه اش از دشـت کـربـلا به ســوی چـرخ کج مـدار آن نـالـه هــا که از حـرم شــه بلنــــد بـود از صــوت بلبــــلان بـه بـرش دلپسـند بـود
جمعه 25 مهر 1398برچسب:یکصد بند عاشورایی عاصم زنجانی, :: 19:48 :: نويسنده : ---- محمدجواد امیدی ----
________________________________________________________________________________
بیـوگرافی اجمالی به قلم دکتر هشترودی خاطـره اي به روايت دكتر ابوالفتح حكيميان
لطفاًجهت مشاهده بر روی ادامه مطلب کلیک فرمایید.
______________________________________________ ادامه مطلب ... درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ترکیب بند عاصم زنجانی و آدرس asemezanjani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|